به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده، در روزهایی که خیلی از ما سایه جنگ را از سر گذراندیم، این پرسش مطرح است که چگونه میتوان «تجربههای دفاع مقدس» را به نسلی منتقل کرد که نه صدای آژیر خطر را شنیده، نه روزهای پناهگاه و قطعی برق را به خاطر دارد؟ انتقال این روایتها مستلزم درک همزمان ابعاد روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی است تا از یکسو حس هویت جمعی و تابآوری در کودکان و نوجوانان تقویت شود و از سوی دیگر بار اضطراب و ترس بهطور هوشمندانهای مدیریت گردد.
شکار خاطرهها: روایتِ گسست و پیوند
در گذر زمان، هر نسل دیواری میان تجربههای خود و خاطرات نسلهای پیشین میکشد؛ نسلی که جنگ را مستقیماً لمس نکرده، گاه در انتقال بار عاطفی و معناییِ آن ناکام میماند. روانشناسان بیننسلی میگویند وقتی صدای آژیر را نشنیدهایم و روزهای پناهگاه را از سر نگذراندهایم، سادهترین سخنان والدین درباره سختیهای آن روزگار نیز از پشت یک پرده ناشناخته عبور میکند و امکان «ارتباط عمیق» به مخاطب نوجوان یا کودک نمیرسد.
برای نزدیک کردن نسل جنگندیده به تجربههای گذشته، خانوادهها میتوانند بهجای روایت رسمی، گفتوگوهای صمیمانه و غیررسمی داشته باشند؛ مثلاً در قالب مرور عکسها، نامهها یا اشیای سادهای مثل قوطی کنسرو یا کلاه قدیمی، که بهنوعی «موزه خانگی» خاطرات میسازد. اما مؤثرتر از همه، درگیر کردن کودکان در روایتسازی است؛ اینکه خودشان با نقاشی، ساخت کارتپستال یا ضبط پادکست خانوادگی، خاطرات را به زبان خود بازسازی کنند. این کار روایت جنگ را از یک خاطرهی تلخ، به تجربهای زنده، قابلدرک و حتی امیدبخش تبدیل میکند—بیآنکه اضطراب پنهان در دل آن، به کودک منتقل شود.
این الگوی خانوادگی در دوران دفاع مقدس، نهتنها تاریخ را زنده نگه داشت، بلکه میتواند راهنمایی برای عبور از بحرانهای روانی امروز نیز باشد.
ابعاد روانشناختی: سازوکارهای تابآوری و اضطراب
تابآوری (Resilience) در روانشناسی به معنای «توانایی بازگشت به وضعیت عادی پس از بحران» است. تحقیقات نشان میدهد خانوادههایی که تجربههای سخت را در قالب «قهرمانی»، «همدلی متقابل» و «یافتن معنا» روایت میکنند، بیشترین سطح تابآوری را در فرزندان ایجاد میکنند.
اما در این میان، یک نگرانی جدی نیز وجود دارد: اضطراب انتقالیافته. گاهی والدین در تلاش برای گفتن حقیقت، جزئیاتی را بازگو میکنند که کودک یا نوجوان، بدون داشتن ابزارهای ذهنیِ پردازش آن، دچار ترس، کابوس یا حس ناامنی میشود. به همین دلیل، در روایت جنگ برای نسل جدید، باید میان راستگویی و آرامسازی تعادل برقرار کرد.
یکی از روشهای ساده اما مؤثر، استفاده از تکنیکهایی است که به کودک کمک میکند احساساتش را بیان کند. مثلاً کودک میتواند اضطراب خود را به شکل یک موجود خیالی نقاشی کند—چه رنگی است؟ چه شکلی دارد؟ چه صدایی دارد؟ —و سپس با کمک والدین، بهتدریج این موجود را کوچکتر یا مهربانتر کند. این فرآیند نمادین، احساس کنترل و تسلط به کودک میدهد. همچنین خانوادهها میتوانند روزانه چند دقیقه به تمرینهایی مانند تنفس عمیق یا گفتوگو دربارهی یک خبر خوب بپردازند تا ذهن کودک از فضاهای صرفاً ترسآفرین فاصله بگیرد.
تحقیقات نیز این رویکرد را تأیید میکنند: کودکانی که والدینشان در شرایط بحرانی با آنها به گفتوگوی آرام، مشارکتی و امیدبخش پرداختهاند، سطح تابآوری بیشتری از خود نشان دادهاند. بنابراین، در روزهای پرتنش، خانواده نه فقط پناهگاه فیزیکی، بلکه پناهگاه روانی کودک است—به شرطی که اضطراب را منتقل نکند، بلکه آن را بفهمد، بنامد و در مسیر بازسازی آرامش، همراه کودک باشد.
مقاومت خانوادگی؛ فقط صبر نبود
در نگاه نخست، شاید تابآوری خانوادههای دوران جنگ را با کلمهی «صبر» خلاصه کنیم؛ اما واقعیت بسیار پیچیدهتر است. خانوادههای مقاوم فقط صبور نبودند، بلکه خلاق، منعطف، و هدفمند عمل میکردند. آنها با وجود نبود اینترنت، آموزش روانشناسی یا امکانات رفاهی، شبکهای از حمایت متقابل را شکل میدادند: مادرانی که هم همسرِ رزمنده بودند، هم مربیِ کودک، هم نیروی پشتیبانی جبهه. پدرانی که با شرافت کار میکردند، اما مهمتر از نان، امید به خانه میآوردند. کودکانی که جای خالی پدر را با همدلیِ محله پر میکردند، نه با وسواس روانی.
در این الگو، خانواده فقط یک نهاد مصرفکننده نبود؛ بلکه مولد معنا، ارزش و انسجام بود.
مهارتهای روانی خانوادههای دوران دفاع مقدس
خانوادههای مقاوم معمولاً سه مهارت روانشناختی مهم داشتند که امروزه نیز میتواند الگوی خانوادهها در شرایط بحرانی باشد:
توان تنظیم هیجانات: والدین، با وجود رنجهای فراوان، سعی میکردند فضای خانه را از اضطراب مفرط دور نگه دارند. روایتها نشان میدهد که حتی در شبهای بمباران، خانوادهها بازی، شوخی یا دعاخوانی را فراموش نمیکردند. آنها اضطراب را انکار نمیکردند، اما آن را کنترلشده به کودکان منتقل میکردند.
تقویت حس معنا و رسالت: فرزندان خانوادههای دهه شصت، اغلب احساس میکردند که عضو یک مأموریت بزرگ هستند. مادران، با بیانی ساده اما عاطفی، به کودک میفهماندند که حتی کمک کوچک او، بخشی از «جهاد» است. این احساس معنا، فرزندان را در برابر بیانگیزگی و افسردگی واکسینه میکرد.
توان بازسازی بعد از بحران: خانوادههای مقاوم فقط در دوران جنگ مقاوم نبودند، بلکه بعد از پایان آن نیز توان بازسازی روانی و اجتماعی خود را داشتند. بسیاری از خانوادهها، بدون اینکه به روانشناس مراجعه کنند، با اتکا به ارتباطات خانوادگی و اعتقادی، توانستند با فقدانها و آسیبهای پساجنگ کنار بیایند.
تجربه زنان؛ محور پایداری خاموش
در بررسی خانوادههای مقاوم، نمیتوان نقش زنان را نادیده گرفت. آنان نهتنها بار عاطفی خانه را به دوش کشیدند، بلکه در غیاب مردان، نقش مدیریتی، اقتصادی و حتی آموزشی را بر عهده گرفتند. روایتهایی از زنانی که هم بچهها را سر کلاس قرآن میفرستادند، هم آشپزخانهی جبهه بودند و هم در دل شب با نوجوان خود دربارهی مرگ و امید گفتوگو میکردند، نشان میدهد که مقاومت، یک امر زنانه نیز بود؛ مقاومتی پنهان اما تعیینکننده.
کودکان جنگ؛ قربانی یا قهرمان؟
اما کودکان چه سهمی در این تابآوری داشتند؟ آیا آنها در میانه بحران، فقط آسیبدیده بودند یا توانستند معنایی از قهرمانی را درک کنند؟
یکی از دغدغههای امروز این است که کودکانِ در معرض اخبار جنگ و بحران، چگونه از آسیب حفظ شوند؟ تجربه کودکان دهه شصت نشان میدهد که اگرچه آنان در معرض فقدان، قطع برق، صف و آژیر بودند، اما با همراهی والدین، به قربانی تبدیل نشدند. نقاشی، نمایش، نوشتن نامه یا حتی چسباندن عکس پدر روی دیوار، ابزارهایی بود که کودک با آنها اضطراب را به تجربهی قابلتحمل و حتی افتخارآمیز بدل میکرد. نکتهی مهم این بود که خانواده، کودک را در روایت جنگ شریک میکرد، نه تماشاگر منفعل آن.
کودکانی که والدینشان در شرایط بحرانی با آنها به گفتوگوی آرام، مشارکتی و امیدبخش پرداختهاند، سطح تابآوری بیشتری از خود نشان دادهاند.
این الگوی خانوادگی در دوران دفاع مقدس، نهتنها تاریخ را زنده نگه داشت، بلکه میتواند راهنمایی برای عبور از بحرانهای روانی امروز نیز باشد.
در دفاع مقدس «جبهه»، فقط در جنوب یا غرب کشور نبود؛ در آشپزخانه، پشت میز تحریر، کنار بخاری نفتی و لابهلای کتاب مشق شبِ کودک هم بود. خانوادههای مقاوم آن روزگار، با همهی کمبودها، خانه را به سنگری برای زیستن تبدیل کردند، نه صرفاً پناهگاهی برای زندهماندن.
امروز نیز، در برابر موج اضطراب، شایعه و ناامیدی، میتوان از آنان آموخت که مقاومت، از دل رابطهها آغاز میشود. از مهر مادر، امید پدر، صدای خنده کودک، و تصمیم خانواده برای اینکه در دل طوفان، چراغ خانه را روشن نگه دارند.